|
جمعه 91 خرداد 19 :: 5:48 عصر :: نویسنده : امیر
اول نوشت ! : این مطلب فقظ جنبه طنزگونه دارد ، ولاغیر ! لطفا به خانوما بر نخوره ! اگر میخوره اینجا رو کلیک کنید روحتون شاد بشه !
صبح ساعت 5 صبح ساعت 6
صبح ساعت 7 قدیم: مشغول مشایعت آقای شوهر است که از در خانه بیرون میرود و هزار تا دعا و صلوات برای سلامتی شوهر کرده و پشت سرش به او فوت میکند. جدید: هنوز کپیده است.
صبح ساعت 11
ظهر ساعت 12
ظهر ساعت 13
ظهر ساعت 14
ظهر ساعت 15
عصر ساعت 16
عصر ساعت 17
عصر ساعت 18
شب ساعت 19
شب ساعت 20
شب ساعت 21
شب ساعت 22
شب ساعت 23 و 24 جدید: در حال مشاهده ما -هوار-ه هستند ایشون ، لطفاً مزاحم نشوید. موضوع مطلب :
جمعه 91 خرداد 19 :: 5:19 عصر :: نویسنده : امیر
بعضی وقتها عقل آدم یه چیز میگه و دلش یه چیز دیگه اصلاً هر دو شون غلط کردن آدم باید ببینه زنش چی میگه ! . . گریه ی شوق من از خنده دل انگیز تر است . . . !
. . . ساق پا چیست ؟ وسیله ای برای یافتن میز در تاریکی ! . . . به سلامتی دزد دریایی … که همه رو با یه چشم میبینه ! . . . . هرگز انتظار نداشته باشید .هرگز خواهش نکنید . هرگز تقاضا نکنید . هرگز خودتان را سبک نکنید . اگر قرار شود مال شما شود همه چیز همانطور که میخواهید .پیش خواهد رفت .. بگذارد خودش اتفاق بیفتد . . . . جمعیت جهان = 7,000,000,000 نفر اگه من بمیرم = 6,999,999,999 نفر همه ی اعداد عوض میشه ، قدر منو بدونید… . . . انگار 90% از خستگی آدم تو جورابشه ! این جورابو که در میاری راحت میشی . . . هیچی بدتر از این نیست خسته بخوابی جلو تلویزیون ببینی کنترل گم شده و بخوای بلندشی دنبالش بگردی ….. . . حتی اگه 8 تا یخچال فریزر ساید بای ساید هم تو خونه باشه از نظر مادر 90 درصد قبض برق مال کامپیوتره!!! . . . با بابام تو تاکسی داشتیم میرفتیم یهو بابام دستشو کرد تو جیبش ما هم او مدیم تریپ ور داریم گفتیم “بزار من حساب میکنم” بابام گفت:کی خواست پول بده موبایلم زنگ خورده…اخرشم خودم حساب کردم! . . . باعرض سلام و خسته نباشی خدمت نیمه گمشده ام ، کدوم گوری هستی نکبت؟؟؟ . . . کسی که بیشتر از 3 دفعه پشت سر هم بهت گفت ازت متنفرم عاشقته تضمینی ! . . . زندگی سخت است تو آسان بگیر زندگی درد است تو درمان بگیر زندگی مار است تو جانش بگیر زندگی جام است تو کامش بگیر …
موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 خرداد 18 :: 11:3 عصر :: نویسنده : امیر
سرباز قبل از این که به خانه برسد، از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت:« پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.» پدر و مادر او در پاسخ گفتند:« ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.» پسر ادامه داد:« ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم که اجازه دهید او با ما زندگی کند.» پدرش گفت:« پسر عزیزم، متأسفیم که این مشکل برای دوست تو بوجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.» پسر گفت:« نه، من می خواهم که او در منزل ما زندگی کند.»آنها در جواب گفتند:« نه، فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را برهم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.» موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 خرداد 18 :: 8:23 صبح :: نویسنده : امیر
اینا ادرس بقیه ای وبلاگ هایی منه خوشحال میشم بهم سربزنید www.mojezeye-eshgh1.blogfa.com
موضوع مطلب : |